فرزند ترک. ترک زاد. که زنی ترک او را زاده باشد: که این ترک زاده سزاوار نیست کس او را به شاهی خریدار نیست. فردوسی. یکی ترک زاده چو زاغ سیاه برین کوه بگرفت راه سپاه. فردوسی. رجوع به ترک زاد شود
فرزند ترک. ترک زاد. که زنی ترک او را زاده باشد: که این ترک زاده سزاوار نیست کس او را به شاهی خریدار نیست. فردوسی. یکی ترک زاده چو زاغ سیاه برین کوه بگرفت راه سپاه. فردوسی. رجوع به ترک زاد شود
شاهزاده. (ناظم الاطباء). فرزند ملک: میر محمود ملک زادۀ محمودسیر شاه محمودملک فره محمودفعال. فرخی. ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور. فرخی. ملک باش و آباد کن مملکت را وز آباد ملک ای ملک زاده برخور. فرخی. ای ملک زادۀ فریشته خو ای به تو شادمان دل احرار. فرخی. ملک حق و ملک زاده چو مسعود بود کز سخا و کرم کلی موجود بود. منوچهری. با این ملک زاده طبل و علم و کوس و مهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 510). آن شیربچه (نصر بن احمد سامانی) ملک زاده ای نیکو برآمد. (تاریخ بیهقی). آن خادم را نعلین چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید کز ایشان بی ادبی می آید. (نوروزنامه). ملک زادۀ دارملک نبوت سزاوار احسان سزاوار تحسین. سوزنی. مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک... با ملک زاده و وزیر به حضرت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 14). ملک زاده گفت شنیدم که در عهد ضحاک... زنی بود هنبوی نام... (مرزبان نامه ایضاً ص 16). ملک زاده گفت شنیدم که در حدود آذربیجان کوهی است... (مرزبان نامه ایضاً ص 260). ملک زاده گفت اقسام دوستی متشعب است و دوستان متنوع. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. هر ورقی چهرۀ آزاده ای است هرقدمی فرق ملک زاده ای است. نظامی. قصه شنیدم که در اقصای مرو بود ملک زاده جوانی چو سرو. نظامی. ز تاج ملک زاده ای در مناخ شبی لعلی افتاد در سنگلاخ. سعدی (بوستان). ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. (گلستان). یکی از فضلا تعلیم ملک زاده ای همی کردی. (گلستان). ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت. (گلستان)
شاهزاده. (ناظم الاطباء). فرزند ملک: میر محمود ملک زادۀ محمودسیر شاه محمودملک فره محمودفعال. فرخی. ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور. فرخی. ملک باش و آباد کن مملکت را وز آباد ملک ای ملک زاده برخور. فرخی. ای ملک زادۀ فریشته خو ای به تو شادمان دل احرار. فرخی. ملک حق و ملک زاده چو مسعود بود کز سخا و کرم کلی موجود بود. منوچهری. با این ملک زاده طبل و علم و کوس و مهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 510). آن شیربچه (نصر بن احمد سامانی) ملک زاده ای نیکو برآمد. (تاریخ بیهقی). آن خادم را نعلین چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید کز ایشان بی ادبی می آید. (نوروزنامه). ملک زادۀ دارملک نبوت سزاوار احسان سزاوار تحسین. سوزنی. مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک... با ملک زاده و وزیر به حضرت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 14). ملک زاده گفت شنیدم که در عهد ضحاک... زنی بود هنبوی نام... (مرزبان نامه ایضاً ص 16). ملک زاده گفت شنیدم که در حدود آذربیجان کوهی است... (مرزبان نامه ایضاً ص 260). ملک زاده گفت اقسام دوستی متشعب است و دوستان متنوع. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. هر ورقی چهرۀ آزاده ای است هرقدمی فرق ملک زاده ای است. نظامی. قصه شنیدم که در اقصای مرو بود ملک زاده جوانی چو سرو. نظامی. ز تاج ملک زاده ای در مناخ شبی لعلی افتاد در سنگلاخ. سعدی (بوستان). ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. (گلستان). یکی از فضلا تعلیم ملک زاده ای همی کردی. (گلستان). ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت. (گلستان)
قطع کردن. پایان دادن. خاموش ساختن. رها کردن: سنّت عشق سعدیا ترک نمیدهی بلی کی ز دلم بدر رود خوی سرشته در گلم. سعدی. باک مدار سعدیا گر به فدا رود سری هر که به معظمی رسد ترک دهد محقّری. سعدی. نشست شعلۀ آواز بلبلان صائب برای خاطر گل ترک آه و ناله بده. صاحب (از آنندراج)
قطع کردن. پایان دادن. خاموش ساختن. رها کردن: سنّت عشق سعدیا ترک نمیدهی بلی کی ز دلم بدر رود خوی سرشته در گلم. سعدی. باک مدار سعدیا گر به فدا رود سری هر که به معظمی رسد ترک دهد محقّری. سعدی. نشست شعلۀ آواز بلبلان صائب برای خاطر گل ترک آه و ناله بده. صاحب (از آنندراج)
نزد صوفیه جذبۀ الهی را گویند که سالک مجاهده و رنج بسیار می کشد و گشادگی نمی یابد. ناگاه جذبۀ الهی دررسد و او را به مقصود رساند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1555)
نزد صوفیه جذبۀ الهی را گویند که سالک مجاهده و رنج بسیار می کشد و گشادگی نمی یابد. ناگاه جذبۀ الهی دررسد و او را به مقصود رساند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1555)